شب آرامی بود
دل من در گرو رویا بود
بلکه شاید دلتنگ
به شوق پرواز
که رود تا بر ماه
و برایش بکند
باز درد دلها
شدم لب آن پنجره باز
و نگاهم میرفت ، کجا؟!
در شبی پر رمز و راز
چشمانم خواب می گشت،ولی
پی ماه دلنوازم می گشت
شاید آن شب آسمان ابری بود
یا که شاید آن شب ، ماه من
در اندیشه ی دیدار نبود
آخر، آن آخر شب
که مرا به آغوش کشید
و سپردم به سحر
تا که با بال خیالم
بشوم همسفر باران ها
حس بیرنگی داشت
که مرا دلتنگ کرد
از بیم فراق رویش
باز هم با سازم
در برش آسودم
گفتمش هرجا و زمانی باشم
دارمت دوست ای ماه شبم
اما نکند چهر ببندی بر من
بخدا نتواند دل آشفته من
شب آخر که به من خندیدی
و مرا راهی شبهای درازم کردی
کوله ای سیراب کاش
از پاکی و از مهرت را
راهی ام میکردی
برای راهی
که در آن نوسفرم...
نظرات شما عزیزان:
مهمان بلاگ زیبات شدم واستفاده کردم
یاحسین
َ